از طوفان شروع می‌شود؛ از لحظه‌ی پذیرفتن. چون بخشایشی ناگهان که بر قلبی ملتهب الهام می‌شود!

آرامش، دقیقا بعد از حس سوختگی برخورد شن‌ها به پوستِ بی‌پناه آغاز می‌شود. از دقایقی که گوشه‌ای در خودت صُلب شده‌ای و‌ می‌دانی اگر همینطور بی‌حرکت بمانی به زودی همین‌جا دفن خواهی شد.

کویری که در چند لحظه همه چیز را به هم پیچیده‌، این زمانِ در خود فرو‌ رفتن را اما تا مرز توقف، کند می‌کند. مِهر وَ هم خشم رمل‌ها، سکوت وَ هم  طغیانشان، هر دو بر دورترین و دلتنگ‌ترین جزءِ انسان اثر می‌کنند. می‌اندیشم این خاصیت سهل و ممتنع بودن به زبان اوست. چیزی شبیه به «رنج‌ها بردیم و آسایش نبود/ ترک آسایش گرفتیم، این زمان آسوده‌ایم»

پس سعدی هم می‌داند. سعدی همه چیز را  فهمیده است. گویی مدت‌ها در طوفان شن گرفتار شده، به ناچار نشسته، در خودش جمع شده، اندوهگین شده و سپس بر رنجی غلبه کرده است.



سکوت‌های نشکستنی‌ام را به دستش سپردم. و آرام شدم.

می‌شد آرام‌تر شوم. اگر سر در رنجی عمیق‌تر نمی‌کردم؛ اگر خلوتم را بر هم نمی‌زدند؛ ناکام از این خلسه‌ی نرسیده‌ام نمی‌گذاشتند. اگر با نقطه‌ای در این میانه تنهایم می‌گذاشتند.


+

98/12/2

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کامپيوتر، موبايل و لوازم جانبي آن دکتر درمان دست نوشته های من offermeco My Daily Life خرید اینترنتی ماسک اسکلتی عشق شعر بیمه دانا سمنان طرز تهیه غذای ساده حاضری و سبک کارویس