/ این مطلب حاوی حجم قابل توجهی از بدیهیات است.
با این حال، دیدگاه غیرکارشناسی، صرفا تجربی و اثبات نشدهی من این است که:
اصولا چیزی تحت عنوان خنگ مطلق وجود ندارد؛ حتی اگر غالبا فرد هوشمندی شناخته شدهایم، خنگ شدن اتفاقیست که بالاخره در شرایطی به خصوص رخ میدهد : زمانی که در برابر کسی قرار میگیریم که معتقدیم بیش از ما میداند و از ما باهوشتر است و میخواهیم در نگاهش خنگ به نظر نرسیم! همانا این موقعیت، معمولترین بزنگاه حزنانگیز خنگ شدن است؛ لحظههایی که غیرقابل جمعکردنترین سوتیها، سفیهانهترین اظهارنظرات و غیرممکنترین اشتباهات از آدمی سرمیزند. چرا که به صورت پیشفرض، ذهن طرف را پیچیده درنظر گرفتهایم. درنتیجه مثلا اگر سوالی از ما بپرسد سعی میکنیم پیچیده فکر کنیم و پیچیدهترین پاسخ را تحویل دهیم. حال آنکه فرد حقیقتا در پی سادهترین چیزی بوده که در شرایط عادی، در آنی به ذهن ما خطور میکرده. پس خنگتر به نظر میرسیم!
باهوشبودن بهواقع ویژگیای ذاتی نیست. ناشی از ”همفضایی فکری با فرد یا جمع است؛
وقتی کسی اشارهی غیر مستقیم به مطلبی میکند و شما به سرعت به منظور وی پیمیبرید، میتواند به یکی از این دلایل باشد: علاقهی مشابه، عقیدهی مشابه، شرایط محیطی مشابه، یا هر A اشتراک B دیگری که منجر به مطالعات، برخوردها، دیدهها و شنیدههای شبیه به هم شده و باعث شده سرنخهای درست را بگیرید و مسیری که به مقصدِ ذهن مقابل رسیده را طی کنید. یکی هم آنجا هست که اصلا در باغ شما نیست و با هزار توضیح ملتفت نمیشود. او خنگ نیست، و قطعا قادر است اشارات غیر مستقیم بسیاری کند که شما از فهم کردنش عاجز باشید. فقط در جمعی ناهمسانگرد قرار گرفته که اثری جز جریحهدار شدن اعتماد به نفسش ندارد و اگر همین مسیر را ادامه دهد واقعا خنگ خواهد شد.
یک پیشروی وجود دارد و یک پیشگیری:
پیشروی وقتیست که کوچهپسکوچههای ذهن کسی را بلد شدی و با سوژه، همفضایی فکری پیدا کردی؛ مشروط بر این که تا آن زمان، اعتمادبهنفست خدشهدار نشده و خصوصا هیچوقت خنگ بودن کسی را به رویش نیاورده باشی که حال وقت پس دادنت باشد!!پیشگیری کجاست؟
آنجا که هر ادعایی (درست یا نادرست) از اعتماد به نفس، و هر آموختنی، از تواضع آغاز میشود.
پس حتی از گوشکردن به حرفهای کهنه، نکتههای نو شنیده خواهد شد.
با این فرض که هر انقلاب درونی از نوعی ”پذیرش آغاز شود، شاید بهترین نوع اهلی شدن هم خنگ شدن باشد، آنگاه که بپذیریاش؛ برسی به مقام تواضع و ذهن را فراخ آموختن کنی.
اینطور که: من رند صحراها بودم.
درباره این سایت